کتاب داستان آرزوهای یلدایی با اسم کودک شما
آرزوهای یلدایی برای زهرا
محتوای کامل کتاب داستان آرزوهای یلدایی با تمام صفحات را می توانید در اینجا ملاحظه کنید.
زهرا جان
نازنین فرزند ما؛
آرزو داریم زندگیت پر از لبخند و لحظه های خوشبختی باشه.
بدون که همیشه کسی هست که به اندازه تمام
برگ های رقصان پاییز برات آرزوهای خوب داره.
دلت دریایی و عمرت یلدایی باشه.
دوستدار تو
مامان پریسا و بابا محمد
صفحه ثابت
آخرین شب پاییز همه جا تاریک شده بود، تنها ستاره های آسمون بودن که توی تاریکی شب روشن و خاموش می شدن. وقتش شده بود که زهرا کوچولو هم بره تو رختخوابش بخوابه،
زهرا از مامان پریسا پرسید :
من خیلی تو دلم آرزو دارم. یعنی میشه آرزوهای منم برآورده بشه؟
مامان پریسا گفت:
خدای آسمون تو را خیلی دوست داره برای همین فرشته مهربون رو می فرسته تا کمکت کنه به آرزوهایی که داری برسی. فقط کافیه چشمای قشنگت رو ببندی و به آرزوهات فکر کنی!
زهرا که داشت به آرزوهاش فکر می کرد، یواش یواش خوابش برد….
یه فرشته مهربون اومد و بهش گفت:
زهرا جان دستت رو بده به من تا ببرمت به سرزمین آرزوها
جایی که همه آرزوهاتو برآورده کنم…
تو فقط آرزوهات را یکی یکی به من بگو عزیزم…
صفحه انتخابی اول – آرزوی ماهی شدن
زهرا به فرشته مهربون گفت:
خاله فاطمه یه ماهی قرمز داره که همیشه تو آبه. من دلم میخواد برم پیش
ماهی قرمز خاله فاطمه، باله هامو وا بکنم ببندم، شناکنم شادی کنم بخندم. با کمک فرشته مهربون زهرا کوچولو یه ماهی قرمز خوشگل شد و افتاد تو آب پیش ماهی قرمز خاله فاطمه
یه ماهی ام ناز و قشنگ / سرخ و قشنگ و ریزم پولک پولک دارم من / دریا رو دوست دارم من
خونه دارم تو دریا / میچرخم و میرقصم پولک دارم قرمزی رنگ / رو آب حباب می ریزم
بال های باز دارم من / سرما نمی خورم من سوار میشم رو موجا / ماهیه قرمز هستم
صفحه انتخابی دوم – آرزوی پروانه شدن
زهرا به فرشته مهربون گفت:
عزیزجون یه باغچه ی قشنگ پر از گل های رنگارنگ داره که پروانه های زیبا روی گل های اون باغچه می شینن و برای گلا شعر می خونن، کاشکی منم یه پروانه بودم و تو باغچه عزیزجون پر می زدم، به همه گلا سر می زدم.
با کمک فرشته مهربون، زهرا یه پروانه خوشگل شد و شروع کرد به شعر خوندن:
پروانه جون کجایی؟ روی کدوم گلایی؟ بازم بیا پر بزن، به غنچه ها سر بزن، با اون بالای رنگی، می دونی چقد قشنگی؟
پروانه ها از دیدن زهرا خیلی خوشحال شدن و شروع کردن به شعر خوندن:
پروانه ها قشنگند چقدر خوش آب و رنگن / تا قبلِ پیله بستن کرم ظریفی هستن
پیله میشه خونه اشون عوض میشه شکلشون / پروانه ها بال دارن رو بال اشون خال دارن
زهرا گفت: می خوام بشم دوستتون بال بزنم باهاتون / با بال رنگی رنگی چه دوستای قشنگی
صفحه انتخابی سوم – آرزوی رفتن به شهر ماشینها
زهرا به فرشته مهربون گفت:
من یه ماشین کوکی دارم که بابا محمد اون رو برام خریده، چون که بابا محمد خودش می دونه که من چقدر ماشین دوست دارم. ای کاش منو ماشینم، می رفتیم به شهر بازی، شهری که توش ماشینا، با هم می شن همبازی.
با کمک فرشته مهربون زهرا سوار ماشینش شد و رفت به شهر ماشینا …
یه دسته ماشین قشنگ ریز و درشت و رنگارنگ / ترمز دارن ، دنده دارن آقای راننده دارن
اون آقای راننده خوشرو و هم خوش خنده / می شینه پشت فرمون آینه اشو کرده میزون
گاز میده و یه دنده دود تو هوا بلنده / کاشکی همیشه هر جا دود نباشه تو هوا
صفحه انتخابی چهارم – آرزوی داشتن یک عروسک سخنگو
زهرا به فرشته مهربون گفت:
عروسک نازی دارم که اونو خیلی دوست دارم، عمه سمانه برام خریده، کسی مثل اون ندیده! ناز می کنم موهاشو، بوس می کنم لپاشو، روی پاهام می ذارم، قصه براش می خونم، وقتی باهاش حرف میزنم، نمی شنوم صداشو، بهم نگاه نمی کنه، ببینم خنده هاشو، دلم می خواد ببینم، که داره حرف میزنه، قصه های کتاب رو، با من ورق میزنه
با کمک فرشته مهربون
عروسک زهرا شروع به حرف زدن کرد و گفت:
عروسکای نازیم قصه رو ما می سازیم / عروسکا دوست دارن همیشه خندون باشن
دوست ندارن که گاهی غمگین و گریون باشن / ای زهرای ناز من بیا بشین پیش من
دوستای خوبی هستیم همیشه با هم هستیم
صفحه انتخابی پنجم – آرزوی رفتن به شهر توپها
زهرا به فرشته مهربون گفت:
دایی علی خیلی دوست داره من فوتبالیست بشم، تو بازی بهترین شم، برای همین دایی علی یه توپ رنگی به من داده تا همیشه با اون بازی کنم. ای کاش یه عالمه توپای رنگی داشتم …
فرشته مهربون دست زهرا رو گرفت و با هم رفتن به شهر توپ ها …
فرشته رو به زهرا کرد و گفت:
بچه خوب و باهوش تو می دونی که توپ ها / برای گشت و بازی قل می خورن به هر جا
توپو بزن به زمین تا به هوا بلند شه / کی میدونه که توپت شاید از ابرا رد شه
دوباره برمی گرده از اون بالا توپ تو / قل می خوره رو زمین میاد زیر پای تو
صفحه انتخابی ششم – آرزوی سر خوردن روی رنگین کمان
زهرا به فرشته مهربون گفت:
یه روز آبجی میترا من رو صدا کرد و گفت زهرا بیا اینجا عزیزم الان توی آسمون می تونی یه رنگین کمون خیلی زیبا رو ببینی. چه رنگین کمون قشنگی بود کاشکی می شد با آبجی میترا از روی اون بالا بریم و سر بخوریم، بازی کنیم، شادی و خوشحالی کنیم …
فرشته مهربون دست زهرا رو گرفت و با هم رفتن پیش رنگین کمون،
سر می خوردن و شعر می خوندن:
این چیه که نشسته کنار ابر خسته / بهم میخورن ابرا یهو میاد یک صدا
گروم گروم رعد و باد شرشره بارون میاد / خورشید و ابر و بارون میسازه رنگین کمون
با مهربونی اومد یه سرسره درست کرد / برای لبخندشون این خورشید مهربون
هفت رنگ این سرسره بپا که یادت نره / قرمز و سبز و نیلی آبی و زرد، نارنجی
بنفش نشه فراموش بچه ی خوب و باهوش
صفحه انتخابی هفتم- آرزوی پرواز کردن مثل پرندهها
زهرا به فرشته مهربون گفت:
باباجون خیلی پرنده ها رو دوست داره، هر روز برای اون ها دونه می ریزه تا بخورن، سیر بشن و برن به آشیونه شون … منم هر روز صبح زود که از خواب پا می شم، پنجره اتاقم رو باز می کنم و مثل باباجون برای پرنده های توی باغچه دونه می ریزم.
فرشته مهربون من خیلی دوست دارم با پرنده ها پرواز کنم برم به آسمون ها تا برسم به ابرها.
فرشته مهربون صدای زهرا رو شنید و کاری کرد که زهرا پرنده بشه،
پر بزنه تو آسمون و شعر و آواز بخونه …
بال هامو من باز می کنم با شادی پرواز می کنم / پر میکشم تو آسمون می رم روی رنگین کمون
بالا بالا بالا میرم تا نزدیک ابرا میرم / جنگل و دریا می بینم رو شاخه ها من می شینم
ستاره ها را می شمرم نم نم بارون می خورم / یه دسته از پرنده ها دارن میان نزدیک ما
خوشحال و شاد و خندونن یک صدا آواز می خونن
صفحه انتخابی هشتم- آرزوی رفتن به دنیای قصهها
زهرا به فرشته مهربون گفت:
من یک کتابخونه قشنگ توی اتاقم دارم که پر از کتابه، خاله مریم همیشه از روی اون کتاب ها برای من قصه می خونه تا وقتی که بزرگ می شم همه چی ز رو بدونم، خاله مریم همیشه میگه هر کی کتاب بخونه، بزرگ و دانا میشه، فرشته مهربون میشه بریم یه جایی قصه باشه فراوون؟
فرشته مهربون آرزوی زهرا را برآورده کرد و اون رو با خودش برد به شهر قصه ها …
زهرا شروع کرد به شعر خوندن:
چند تا کتاب قصه دورو برم نشسته / با جلد رنگی پنگی تو گنجه دسته دسته
کاش تو اتاق من بود کتابا مال من بود / شبا کتاب می خونم خوابم میاد زوده زود
وقتی کتاب میخونم چیزهای خوب میدونم / من همیشه با کتاب یه دوست خوب میمونم
حیوونا مهربونن همه شاد و خندونن / توی شهر قصه ها با هم آواز میخونن
هر کی کتاب می خونه اینو باید بدونه / کتاب برای همه یه دوست مهربونه
صفحه انتخابی نهم- آرزوی رفتن به شهر اسباب بازیها
زهرا به فرشته مهربون گفت:
بابا علی، من رو خیلی دوست داره چون یه قطار برام خریده که هم صوت میزنه و هم حرکت می کنه، اما من نمی تونم سوارش بشم، یه روز به بابا علی گفتم: یعنی میشه منم کوچیک بشم، برم به شهر بازی؟ شهری که توش پر باشه یه دنیا اسباب بازی؟
فرشته مهربون صدای زهرا رو شنید و آرزوی اون رو برآورده کرد،
زهرا کوچیک شد و رفت تو شهر اسباب بازی هاش …
یه سرزمین بازی یه دنیا اسباب بازی / بریم قطار سوار شیم هر بازی رو بلد شیم
بریم لب پنجره فوت کنیم به فرفره / یه عالمه بادکنک رفتند بالا، وای کمک
خرسی کوچیک من سوار بالن شده / خرسی بیا پیش من دلم واست تنگ شده
خرگوشه شیطون بلا ماشین کوکی داره / ماشین کوکی اون فرمون و دنده داره
جاتون خالی بچه ها تو دنیای بازی ها / خوشحال و شاد می مونیم با هم آواز می خونیم
صفحه انتخابی دهم- آرزوی رفتن به شهر بستنیها
زهرا به فرشته مهربون گفت: تو یک روز آفتابی که خورشید خانم توی آسمون می تابید عمو سامان من رو به پارک برد. هوا خیلی گرم بود، دلم می خواست خنک بشم، به عمو سامان گفتم که من بستنی می خوام، بستنی های رنگی هر کدومش یه طعمی، شیری و توت فرنگی
دلم میخواد یه شهری، پر از بستنی باشه
هی بخوریم بستنی، کاشکی همیشه باش
فرشته مهربون آرزوی زهرا را برآورده کرد و با هم رفتن به شهر بستنی ها ….
بستنی های رنگی هر میوه ای یه رنگی / نارنجی پرتقالی صورتی توت فرنگی
آخ که چقدر قشنگه هر میوه ای یه رنگه / سبز که باشه طالبی کاکائوییش قهوه ای
عالیه و خوشمزه تو گرما میده مزه / بستنیه بامزه از شیر گاوه تازه
درست میشه نوش جون / بخور که آب نشه اون
صفحه انتخابی یازدهم- آرزوی رفتن به شهر آبنباتها
زهرا به فرشته مهربون گفت: مامان جون برای من یه جعبه جادویی خریده که آب نباتای خوشمزه توش هست، ای کاش مامان جون همیشه باشه، تا توی جعبه ی من، هیچ وقت خالی نباشه، کاشکی تو خونه ی ما یا توی باغچه ی ما، درخت آب نبات بود که هر موقع می خواستم آب نباتی می چیدم.
فرشته مهربون گفت: زهرا آبنباتات رو بردار و میون باغچه بکار، روی اونو خاک بریز، کمی براش آب بریز، خورشید بهش بتابه، بزرگ بشه، درخت شه، درخت آبنبات شه …
زهرا خوشحال شد و گفت:
دونه را من می کارم خاک روی اون می ذارم / آبش میدم وقت به وقت تا که بشه یک درخت
وقتی که میوه میده آب نباتام رسیده / آب نبات خوشمزه شیرین و خیلی تازه
هم خوب و هم شیرینه مزش به دل میشینه
صفحه انتخابی دوازدهم- آرزوی رفتن پیش ستارهها
زهرا به فرشته مهربان گفت:
باباجون میگه، شب که می شه ستاره ها، چراغ آسمون می شن، دور و بر ماه میشینن، هم دل و هم زبون میشن، منم به باباجون گفتم ای کاش منم یه ستاره بودم، توی شب مثل یک چراغ می درخشیدم.
فرشته مهربون که صدای زهرا رو شنید گفت: زهرا آرزوت برآورده شد، تو الان یه ستاره شدی تو آسمون … زهرا که این رو شنید خوش حال و شاد و خندون شروع کرد به شعر خوندن:
آروم آروم می باره از آسمون ستاره / ستاره ی بانمک انگار که داره چشمک
میزنه و می خنده چشماشو هی می بنده / شدم شدم ستاره وای که چه نوری داره
چه آسمون صافی ستاره های نازی / شبا که ماه بیداره چقدر ستاره داره
هزار هزار ستاره نوره شبو میاره
صفحه آخر
صبح شد و خورشید خانوم طلوع کرد. زهرا هم از خواب ناز بیدار شد و یادش اومد که دیشب به کمک یه فرشته مهربون همه آرزوهاش براورده شده بود اما متوجه شد که همه اون آرزوها توی خواب بوده …
زهرا جان قصه من …
اول یه آرزو کن دوم براش تلاش کن
بدون خدا با تو هست زودباش فقط صداش کن
خدای آسمون ها آرزوتو میدونه
جواب میده خیلی زود خدا که مهربونه
وقتی کارا سخت میشه باید قویتر باشی
با صبر و کار و تلاش از همه بهتر باشی
بچه خوب می دونه تنبل همیشه خوابه
اگه زیاد بخوابی خونه ات به روی آبه
بخند و شادتر باش از تنبلی به دور باش
پویاشو این کتاب را با عشق
برای زهرا حبیب زاده ساخته است
حتما برای هدیه شب یلدا، این کتاب داستان اختصاصی زیبا رو به نام کودک دلبندتون اینجا رایگان بسازید. براش بخونید و اگه دوست داشتید، نسخه چاپی اون رو سفارش بدید.