پویاشو، اولین مرکز تولید کارتون اختصاصی برای کودکان
داستان و قصه کودکانهداستان‌های کودکانه کوتاه

داستان کودکانه اردک و کفش‌های جادویی

یک روز صبح در حالی که یه گرگ بدجنس توی جنگل مشغول شکار بود، خانواده لک لک رو دید که توی آسمون پرواز می کردند. گرگ با خودش فکر کرد که لک لک ها روی تپه لونه می‌سازن و حتما توی لونه هاشون، یه عالمه تخم پیدا میشه.

داستان کودکانه کوتاه

گرگ: ها ها ها ها! بالاخره پیدا کردم چی بخورم، تخم لک لک. ها ها ها ها! فقط کافیه زودتر خودم رو به بالای تپه برسونم. هوم

داستان کودکانه کوتاه

در یکی از لونه‌های بالای تپه یه بچه اردک هم آرام خوابیده بود. دیگه صبح شده بود. یکی از لک لک ها زنگ رو به صدا درآورد تا اون رو بیدار کنه

داستان کودکانه کوتاه

لک لک: هی بیدار شو اردک کوک، کوک، کوک.

اردک بیدار شد و با تعجب پرید.

اردک: چه شده چه خبر شده؟

لک لک: ما داریم میریم پرواز کنیم. اومدم تخم ها رو بررسی کنم. یه وقت نخوابی، چون ممکنه گرگ بیاد و تو رو بخوره.

اردک: گرگ؟

لک لک: آره، چون تو نمی تونی مثل ما پرواز کنی و از دست گرگ فرار کنی. بعدا میبینمت، اردک کوچولو. خداحافظ.

اما آنها نمی دوستن که گرگ بدجنس داره از قبل اونا رو تماشا کرده و داره برنامه ریزی می کنه. وقتی همه لک لک به آسمان پرواز کردند، بچه اردک سعی کرد دنبالشون بره و بال های کوچکش را هی تکون می داد. اون امیدوار بود که روزی بتواند پرواز کنه. داشت تمرین پرواز می کرد که یکدفعه در میون نیزارها یه چیز درخشان توجهشو جلب کرد.

داستان کودکانه کوتاه

اردک: اون چیه؟

یک جفت کفش قرمز بود که به زیبایی می درخشید.

اردک: چقدر زیبا هستن. فقط باید ببینم اندازه پای من هستن یا نه؟

همین که اردک کوچولو، اون کفش های قرمز رو پوشید، در یک لحظه از روی زمین بلند شد.

داستان کودکانه کوتاه

اردک: من دارم پرواز می کنم. دارم پرواز می کنم.

اردک کوچولو بلافاصله به دنبال خانواده لک لک رفت.

لک لک: اوه نگاه کن. اردک کوچولو اینجاست.

لک لک ۲: وای چطور تونستی انقدر بالا بیای

اردک: با استفاده از کفش های قرمز جادویی خودم. نگاه کن

اون پایین، گرگ با تعجب اون ها را تماشا می کرد.

گرگ: کفش قرمز جادویی. پس باید یه نقشه عالی بکشم.

داستان کودکانه کوتاه

شب هنگام که خانواده لک لک و اردک کوچولو خواب بودند، گرگ یواشکی بین آنها رفت. کفش های قرمز رو دید که توی تاریکی، به خوبی می درخشن، پنجه هاش رو دراز کرد و کفش ها رو از نخ هاشون گرفت.

گرگ: فردا اول صبح، می تونم یه املت خوشمزه تخم لک لک بخورم.

اردک کوچولو با طلوع آفتاب از خواب بیدار شد و وقتی نتونست کفش های قرمزش رو در کنارش ببینه، ناراحت شد.

اردک: وای نه. کفشام. کفشای جادویی من اینجا نیست. حالا چطور بتونم پرواز کنم؟

اردک کوچولو با شتاب به دنبال خونواده لک لک ها می گشت.

 اردک: لک لک ها، آقا لک لک، خانم لک لک کجایید؟؟

اما هر چی گشت نتونست اونا رو پیدا کنه.

اردک: حالا دیگه بدون کفش های قرمز جادوییم نمی تونم بلند پرواز کنم!

در حالی که اردک کوچولو از ناراحتی داشت گریه می کرد، یکدفعه دید که گرگ بدجنس داره بالای سرش پرواز میکنه.

داستان کودکانه کوتاه

گرگ: من دارم پرواز می کنم. من اومدم، وقت صبحونه ست

اردک: اوه کفش های من، پس گرگ کفش های قرمز منو دزدیده.

اردک کوچولو خیلی تلاش کرد تا گرگ رو تعقیب کنه، با تمام قدرتی که بال‌های کوچکش داشت از جا بلند میشد اما دوباره به زمین می افتاد.

اردک: اگر فقط پرواز می کردم. می تونستم از تخم ها در برابر گرگ بدجنس محافظت کنم.

گرگ با اون کفش های جادویی روی تپه فرود اومد و به سمت تخم های لک لک ها رفت. اردک کوچولو دید که گرگ بدجنس یکی یکی تخم ها رو بر میداره

اردک: تخم لک لک ها در خطره. من باید جلوی گرگ رو بگیرم.

اردک کوچولو، تمام شجاعتش را جمع کرد و تا اونجا که می تونست بال می زد.

اردک: من باید اون تخم ها رو نجات بدم.

بله بچه ها، اردک کوچولو برای اولین بار  خودش تونست که به آسمان پرواز کنه.

داستان کودکانه کوتاه

اردک: دارم پرواز می کنم. آره من میتونم پرواز کنم ها-ها!

اردک کوچولو فرود اومد و یواشکی به سمت گرگ رفت. بند کفش های جادویی را گرفت و سریع آنها رو کشید.

گرگ: چی؟ بچه اردک؟ کفش؟

درست در همان لحظه خانواده لک لک به سرعت به سراغ اردک کوچولو آمدند و گرگ رو با عصبانیت از لانه دور کردند. گرگ بدجنس افتاد توی باتلاق.

داستان کودکانه کوتاه

گرگ: کمک.

 خانواده لک لک از اردک کوچولو برای نجات تخم هاشون تشکر کردن.

لک لک: پس حالا تو هم می تونی توی آسمون پرواز کنی.

اردک: بله، کواک

لک لک: پس  وقت اونه که به عنوان یک خانواده با هم پرواز کنیم، بچه ها.

داستان کودکانه کوتاه

بله بچه ها اردک کوچولو خیلی خوشحال بود که می تونه پرواز کنه. و از آن روز به بعد متوجه شد که هرگز نباید دست از تلاش برداره و نیازی به کفش های جادویی هم نداره. اون فقط به شجاعت و پشتکار نیاز داشت. بنابراین اردک کوچولو تنها اردک شجاعی شد که می توانست با لک لک ها توی آسمان پرواز کنه.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا