پویاشو، اولین مرکز تولید کارتون اختصاصی برای کودکان
پویاشو و مدارس

کتاب داستان اختصاصی دختر شما و هدیه خدا

زهرا و هدیه خدا

محتوای کامل کتاب داستان هدیه خدا با تمام صفحات را می توانید در زیر ملاحظه کنید.

برای سفارش این کتاب زیبا اینجا کلیک کنید

دختر شما و هدیه خدا

صفحه تقدیمی

زهرا جان
گل قشنگ همیشه مهربان
این کتاب زیبا و ارزشمند تقدیم به تو
هدیه ای از جنس نور که با خوندنش میتونی، ذره ای از عطر بهشت‌ رو احساس کنی.
دوستدار تو
مامان پریسا و بابا محمد

کتاب دختر شما و هدیه خدا

صفحه اول کتاب داستان هدیه خدا

هدیه کتاب جشن تکلیف
صفحه اول کتاب داستان دختر شما و هدیه خدا

یکی بود، یکی نبود، زیر گنبد کبود، غیر از خدای مهربون، هیچ چیز و هیچ کس نبود …
تو شهر خوب قصه‌ها، تو یکی از محله ها / خونه ای بود پر از درخت، خونه‌ای خیلی باصفا
میون اهل خونه، خونه‌ی خوب و نمونه / دختری بود زبر و زرنگ، عزیز و ناز و دردونه
دختری مثل شاپرک، اهل محبت و کمک / اسمش چی بود؟ زهرا خانم، خوش خنده بود و با نمک
وقتی میومد به خونه، خونه رو غرق نور میکرد/ از دل مامان و بابا، ناخوشی ها رو دور می‌کرد …

مامان پریسا و بابا محمد همیشه اونو می بوسیدن، می بوییدن، احوالشو می پرسیدن …
زهرا خانم صبحای زود بیدار میشد، مثل گل بهار میشد

کمک می کرد به مامان، توی کارای خونه / اون نمی ذاشت مامانش، خیلی تنها بمونه
همیشه واسه کاراش، برنامه ریزی می کرد / هم درساشو خوب می خوند، هم اینکه بازی می کرد
مامان پریسا می گفت: زهرا گُله، ما ریشه
می‌بوسیمش هزارتا، دوسش داریم همیشه

زهرا یه روز نشسته بود، داشت موهاشو می‌زد شونه/ که دید بابا محمد، با یک کتاب اومد خونه
خنده ای کرد از ته دل، زهرا که این هدیه رو دید / سلامی کرد و با ادب، دست باباش رو زود بوسید
اسمش رو دید روی کتاب، «زهرا و هدیه‌ی خدا» / حسابی ذوق کردشو گفت: شما چقدر خوبی بابا
وقتی که دید دلش پرید، کتاب پر از فرشته بود / پویاشو با عشق و امید، اونو براش نوشته بود
لپاش گل انداخت از خوشی، گفت به خودش: زود بخونش / خنده حالا نشسته بود، رو صورت مهربونش

صفحه دوم کتاب داستان هدیه خدا

کتاب داستان دخترانه هدیه خدا و امام رضا
صفحه دوم کتاب داستان دختر شما و هدیه خدا

ماه و گل و ستاره، قصه از این قراره:
یه شب که ماه تو آسمون تابیده بود، زهرا خانم با خنده ای روی لباش، دو چشمونش رو بسته بود،
خواب دید رفته به جایی، دلش شده هوایی
یه قصر خیلی زیبا، با سقفی که از طلاست/ بوی گلاب تو هوا، دیوارش از آینه هاست

دید شده یک فرشته، با بال رنگی رنگی/ انگار توی بهشته، چه دنیای قشنگی
فرشته ای که داره، همیشه شوق پرواز / منتظره تا بشه، لحظه خوب نماز
هزار هزار فرشته، توی صف نمازن / کنار هم شبیه، گل بوته های نازن
دید کنارش نشسته، یه نور آسمونی / با شالی سبز و زیبا، می گفت با مهربونی
وقتی که با ما باشی، هیچ چیزی کم نداری / دنیا برات قشنگه، وقتی خدا رو داری

صفحه سوم کتاب داستان هدیه خدا

بهترین کتاب برای جشن تکلیف دخترها
صفحه سوم کتاب داستان دختر شما و هدیه خدا

صبح شد و خورشید خانم با مهربونی تابید و دختر قصه‌ی ما هم یواش یواش از خواب ناز بیدار شد …
بله بچه ها، زهرا خوابی نورانی و قشنگ دیده بود، خوابی که پر از فرشته های کوچیک و زیبا بود.

اون نمی دونست دقیقا چه اتفاقی افتاده! فقط احساس می کرد قراره به جایی بره …
تا اینکه بابا محمد با یه خبر خوب به خونه اومد و گفت:
قراره که به زودی، بریم یه جای خوبی / حرم امام رضا جون، بشیم یه هفته مهمون
زهرا حالا می‌فهمید، معنی خوابش چی بود / اون کسی که توی خواب، اومد کنارش کی بود

اون قصر زیبا تو خواب، دیگه می‌دونست کجاست / اون جایی که حسابی، قشنگه و با صفاست
اون حضرت رضا بود، یه آقای مهربون / اونجا که دید کجا بود؟ حرم امام رضا بود
یه حال خوبی داشت و یه حس فوق العاده / دلش می‌خواست که زودی، دل و بزنه به جاده
اما حالا یک سوال، توی سرش می چرخید / فرشته ها کی بودن، چرا اونا رو میدید؟
چرا خودش توی خواب، شد شبیه فرشته / خدا تو سرنوشتش، چه قصه ای نوشته؟

صفحه چهارم کتاب داستان هدیه خدا

داستان دخترانه هدیه خدا
صفحه چهارم کتاب داستان دختر شما و هدیه خدا

روزِ بعد زهرا به همراه مامان پریسا و بابا محمد به سمت مشهد حرکت کردن
زهرا خیلی خوشحال بود که رسیده حرم امام رضا، تو صحن خوب و با صفا، کنار گنبد طلا
دور و برش پر از گل، باغچه های باصفا / کبوترای حرم، پر میزدن تو هوا
وقتی اونا رو می دید، دلش از جا می پرید، دلش می خواست دست بکشه رو بالشون، دونه بپاشه براشون،
تا این که یک کبوتر، نشست به روی شونه‌ش ….

کبوتر، نامه ای با خودش داشت، حرفایی سربسته داشت
زهرا گفت: ممنون که اینجا هستی! نامه چیه به روی پاهات بستی؟

کبوتر با صدای دلنشینی گفت:
این که میگم یه رازه، آغازِ یک پروازه
نامه واسه دعوت به یه مهمونیه / اونجا پر از شقایق و شمعدونیه
تو مهمونی یه جشنه، فقط برای شما
اونجا با خیلی چیزا، بیشتر میشی آشنا

زهرا که حرف‌های کبوترو شنید، با خنده و با خوشحالی، گفت که کجاست اون مهمونی، از اون بده زود نشونی!
کبوتر گفت: بیا بریم قدم تو راه بذاریم، تا ببینی کلی نشونه داریم. منم همراهت هستم، چراغ راهت هستم.
دختر ما دستشو داد به دست باد / تا بشمری از یک تا هفت، با کبوتر از اونجا رفت

صفحه پنجم کتاب داستان هدیه خدا

کتاب داستان دخترانه جشن تکلیف
صفحه پنجم کتاب داستان دختر شما و هدیه خدا

آروم آروم، قدم قدم، با همدیگه، خنده به لب، میرفتن و میرفتن.
زهرا خانوم قصه‌مون، حرفی نزد، چیزی نگفت، اونجا فقط نگاه میکرد
محو تماشا شده بود، همه جا زیبا شده بود!
یواش یواش، از اون دور، تابید یه نور زیبا. سفید بود و طلایی، وای شده بود چه جایی
نوری که مهربون بود، انگار که خیلی ساله، با زهرا همزبون بود

هوا لطیف، بوها چه خوش، گلبوته‌ها رنگ و وارنگ، درختا هم سبز و قشنگ
پرنده ها، کوچیک و بزرگ، سبز و سفید و آبی، صورتی و طلایی، می‌پرن و می‌خونن، آروم مثل لالایی
پروانه‌ها روی گلا، تو آب تموم ماهیا، حتی تموم سبزه ها
با یک صدا، خیلی قشنگ، می‌گفتن اسم‌های خدا. سرودشون بود آشنا
زهرا خانوم با خوشحالی، با همشون شد همنوا …

صفحه ششم کتاب داستان هدیه خدا

هدیه برای جشن تکلیف مدارس
صفحه ششم کتاب داستان دختر شما و هدیه خدا

می دید زهرا از اون دور. فرشته هایی از نور، فرشته ها رسیدن، وقتی زهرا رو دیدن
آهسته گفتن سلام، رو لب داشتن این کلام «سلام به روی ماهت، به قلب صاف و پاکت»

یکی از فرشته ها، با خنده ای روی لبش، سلامی کرد و زودی گفت:
ای دختر خوب و قشنگ، ای مهربون و با ادب، سلام به روی ماه تو، به قلب تو، نگاه تو
منم فرشتۀ ادب، هدیه میدم به بچه ها، گوهر زیبای ادب
هر کی که با ادب میشه، همیشه همراهش میشم
دوستش میشم، یارش میشم، تو خوبی همکارش میشم

یکی دیگه اومد جلو، مهربون و تودل‌برو، صحبتش رو شروع کرد، با زهرا گفتگو کرد:
«سلام به روی ماهت، به قلب بی‌گناهت»
پیشۀ من صداقته، راستگویی هم عبادته
کمک میدم به بچه ها، فقط به خاطر خدا،
شیطون نیاد تو جلدشون، دروغ نشه عادتشون …

صفحه هفتم کتاب داستان هدیه خدا

کتاب داستان دخترانه و خدا
صفحه هفتم کتاب داستان دختر شما و هدیه خدا

فرشته بعدی رسید، گفت با سلام و احترام، منم فرشته خدام
تو تموم فرشته ها، فرشته های باصفا / فرشتۀ صبوری ام، صبر رو میدم به آدما
هرکسی که صبور باشه، تو هر کاری یا هر جایی، میام پیشش یادش میدم، صبر و تحملش میدم
اگر صبوری نکنی، تحملت تموم میشه، دلت اسیر غم میشه، صبوری کن قشنگم، یارت می شم همیشه

اون یکی گفت که جانم، فرشتۀ ایمانم. ایمان میدم به شما، ایمان به نور خدا
اون یکی گفت: فرشته عفتم، بهترین در عصمتم، هر کسی یار من میشه، عفیف و باحیا میشه،
ای دختر خوب خدا، ایمان با عفت و حیا، از همدیگه نشن جدا.
ایمان بدون عفت، سودی نداره واست.

صفحه هفتم کتاب داستان هدیه خدا

کتاب داستان ویژه روز دختر
صفحه هفتم کتاب داستان دختر شما و هدیه خدا

زهرا خانم قصه‌مون نامه به دست
دل تو دلش نبود دیگه، تا رسیدن به مهمونی / انگار توی خواب خودش، دیده بود از اون نشونی

دید که یه بانویی اومد، نورانی بود و مهربون / فرشته‌ها سلام دادن، همه به احترامشون
ایشون نماد پاکی و، خوبی کل دخترا / زهرا شده مهمونشون، به خاطر امام رضا
حضرت معصومه بودن، گفتن اینو بعد سلام: / خوش اومدی دختر من، من خواهر امام رضام
برای تو پیام دارم از اون بالای آسمون / از طرف خود خدا، خدای خوب و مهربون

ای دختر ناز و عزیز، ای با ادب ای با حیا / حالا تو انتخاب شدی، برای دوستی خدا
حالا که انتخاب شدی، باید مراقبت کنی / از گوهر پاک خودت، باید محافظت کنی
نماز فراموشت نشه، یار مامان بابا بشی / راه تو روراستی باشه، از بدی ها جدا بشی
نیکی ها رو یادت دادن، یکی یکی فرشته ها / از همشون پیروی کن، به دستور خود خدا
یه روزی بعد خیلی سال، میای بازم به پیش ما / خوب بمونی همینطوری، میشی فرشتۀ خدا

صفحه آخر کتاب داستان هدیه خدا

مراسم جشن تکلیف
صفحه آخر کتاب داستان دختر شما و هدیه خدا

دو فرشته زیبا به زهرا نزدیک شدن و یک چادر نماز زیبا، روی سرش گذاشتن و گفتن:
این تاج ملکه خوبی هاست …

همین که اومد رو سرش، این هدیه‌ی آسمونی / همه چی زیبا تر شد و تازه شروع شد مهمونی
یه حس خیلی خوبی داشت، چادرنماز گل گلیش / حضرت معصومه اومد، بوسه ای زد به پیشونیش
زهرا خانوم بی اختیار، رفت توی آغوش ایشون / فرشته ها با خوشحالی، گل میریزن رو سرشون
پرنده ها و حیوونا، درختا و فرشته‌ها / میخوندن اونجا همصدا: «پاک و منزه است خدا»
زهرا شده غرق خوشی، یه لذت آسمونی / دلش نمیخواست که دیگه، تموم بشه این مهمونی

گفتن فرشته‌ها حالا، دعای مستجاب داری / بگو چیه دعای تو، چی واسه ما جواب داری؟
چشماش رو بست به آرومی، یه فکری داشت توی سرش / تو قلب کوچیکش اومد، چهرۀ خوب مادرش
چشماش رو باز کرد و یهو، دید بغل مادرشه / خنده رو لبهای مامان، چادرنماز رو سرشه
مامان پریسا بوسیدش، حالا اومد صوت اذان / گفت ای خدای مهربون، مواظبت کن از مامان

داستان دخترونه پویاشو
کتاب داستان دختر شما و هدیه خدا

کتاب داستان  “دختر شما و هدیه خدا”  کتاب داستانی منحصر به فرد و شخصی‌سازی‌شده است که برای دختران سرزمین ایران طراحی شده است.  این کتاب به عنوان یک هدیه ماندگار، مهربانی، عشق و علاقه خدا به هر دختر را به تصویر می‌کشد.

برای سفارش این کتاب زیبا اینجا کلیک کنید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا