پویاشو، اولین مرکز تولید کارتون اختصاصی برای کودکان
پویاشو و مدارس

داستان اختصاصی سرزمین آرزوها

کتاب با اسم کودک
کتاب اختصاصی سرزمین آرزوها با اسم و عکس کودک شما

داستان اختصاصی سرزمین آرزوها با اسم، عکس و قهرمانی کودک شما ساخته میشه و کتابی شیرین با ۱۲ آرزوهای قشنگ هست که فرشته اون ها رو برآورده میکنه و حداقل ۷ آرزو رو میشه انتخاب کرد.

آرزوهای کودکان در کتاب سرزمین آرزوها
۱۲ آرزوی کودکانه در داستان اختصاصی سرزمین آرزوها

در این کتاب میتوانید ویژگیهای ظاهری فرزند خود مثل (مدل و رنگ مو، رنگ چشم و رنگ لباس) را انتخاب نمایید. همچنین نوع پوشش مادر (بدون حجاب، با شال یا مقنعه ) انتخابی است.

ساخت مادر و کودک در کتاب اختصاصی سرزمین آرزوها
ساخت شخصیت کودک و پدر و مادر در کتاب اختصاصی سرزمین آرزوها

پارسا در سرزمین آرزوها

محتوای کامل کتاب اختصاصی کودک شما در سرزمین آرزوها، با تمام صفحات را می توانید در زیر ملاحظه کنید.

کتاب پسرانه سرزمین آرزوها با اسم و عکس دختر شما

صفحه تقدیمی

پارسا جان،
نازنین من ؛
تو روز به روز بزرگتر میشوی و من عاشق تر.
تو نور را برای روشن کردن روزهای زندگی ام
هدیه دادی. آرزو دارم زندگیت پر از لبخند و
لحظه های خوشبختی باشد.
زیباترین آرزوها تقدیم تو باد.
دوستدار تو
مامان پریسا

صفحه تقدیمی کتاب اختصاصی سرزمین آرزوها

مقدمه کتاب اختصاصی سرزمین آرزوها

مقدمه کتاب اختصاصی سرزمین آرزوها
مقدمه کتاب داستان اختصاصی سرزمین آرزوها با حضور مادر

شب بود و همه جا تاریک شده بود، تنها ستاره های آسمون بودن که توی تاریکی شب روشن
و خاموش می شدن. وقتش شده بود که پارسا هم بره توی رختخوابش بخوابه
پارسا از مامان پریسا پرسید:
من خیلی تو دلم آرزو دارم. یعنی میشه آرزوهای منم برآورده بشه؟
مامان پریسا گفت:
خدای آسمون ها و زمین تو رو خیلی دوست داره برای همین فرشته مهربون رو می
فرسته تا کمکت کنه به آرزوهایی که داری برسی. فقط کافیه چشمای قشنگت رو
ببندی و به آرزوهات فکر کنی!
یه فرشته مهربون اومد و بهش گفت:
پارسا جان دستت رو بده به من تا ببرمت به سرزمین آرزوها
جایی که همه آرزوهاتو برآورده کنم…
تو فقط آرزوهات رو یکی یکی به من بگو عزیزم…
پارسا که داشت به آرزوهاش فکر می کرد، یواش یواش خوابش برد…

آرزوی رفتن به شهر ماشین ها

کتاب سرزمین آرزوها، آرزوی ماشین سواری
آرزوی ماشین در داستان اختصاصی سرزمین آرزوها

پارسا به فرشته مهربون گفت:
من یه ماشین کوکی دارم که بابا محمد اون رو برام خریده، چون که بابا محمد خودش می دونه که من چقدر ماشین دوست دارم. ای کاش منو ماشینم، می رفتیم به شهر بازی، شهری که توش ماشینا، با هم می شن همبازی.
با کمک فرشته مهربون پارسا سوار ماشینش شد و رفت به شهر ماشینا …
یه دسته ماشین قشنگ / ریز و درشت و رنگارنگ
ترمز دارن دنده دارن / آقای راننده دارن
اون آقای راننده / خوشرو و هم خوش خنده
می شینه پشت فرمون / آینه اشو کرده میزون
گاز میده و یه دنده / دود تو هوا بلنده
کاشکی همیشه هر جا / دود نباشه تو هوا

آرزوی رفتن به شهر توپ ها

آرزوی شهر توپ ها در کتاب اختصاصی سرزمین آرزوها
آرزوی شهر توپ ها در داستان اختصاصی سرزمین آرزوها

پارسا به فرشته مهربون گفت:
دایی علی خیلی دوست داره من فوتبالیست بشم، تو بازی بهترین شم، برای همین دایی علی یه توپ رنگی به من داده تا همیشه با اون بازی کنم. ای کاش یه عالمه توپای رنگی داشتم …

فرشته مهربون دست پارسا رو گرفت و با هم رفتن به شهر توپ ها …
فرشته رو به پارسا کرد و گفت:

بچه خوب و باهوش / تو می دونی که توپ ها
برای گشت و بازی / قل می خورن به هر جا
توپو بزن به زمین / تا به هوا بلند شه
کی میدونه که توپت / شاید از ابرا رد شه
دوباره برمی گرده / از اون بالا توپ تو
قل می خوره رو زمین / میاد زیر پای تو

آرزوی پروانه شدن

آرزوی پروانه کتاب سرزمین آرزوها
آرزوی پروانه در داستان اختصاصی سرزمین آرزوها

پارسا به فرشته مهربون گفت:
عزیزجون یه باغچه ی قشنگ پر از گل های رنگارنگ داره که پروانه های زیبا
روی گل های اون باغچه می شینن و برای گلا شعر می خونن، کاشکی منم یه
پروانه بودم و تو باغچه عزیزجون پر می زدم، به همه گلا سر می زدم.
پروانه ها از دیدن پارسا خیلی خوشحال شدن و شروع کردن به شعر خوندن:
با کمک فرشته مهربون، پارسا یه پروانه خوشگل شد و شروع کرد به شعر خوندن:
پروانه جون کجایی؟ روی کدوم گلایی؟ بازم بیا پر بزن، به غنچه ها سر بزن، با
اون بالای رنگی، می دونی چقد قشنگی؟

پروانه ها قشنگند / چقدر خوش آب و رنگن
تا قبلِ پیله بستن / کرم ظریفی هستن
پیله میشه خونه اشون / عوض میشه شکلشون
پروانه ها بال دارن / رو بال اشون خال دارن

پارسا گفت:
می خوام بشم دوستتون / بال بزنم باهاتون
با بال رنگی رنگی / چه دوستای قشنگی

آرزوی ماهی شدن

کتاب سرزمین آرزوها آرزوی ماهی
آرزوی ماهی در داستان اختصاصی سرزمین آرزوها

پارسا به فرشته مهربون گفت:
باباجون یه ماهی قرمز داره که همیشه تو آبه. من دلم میخواد برم پیش
ماهی قرمز باباجون، باله هامو وا بکنم ببندم، شناکنم شادی کنم بخندم.
با کمک فرشته مهربون پارسا کوچولو یه ماهی قرمز خوشگل شد و
افتاد تو آب پیش ماهی قرمز باباجون

یه ماهی ام ناز و قشنگ / پولک دارم قرمزی رنگ
سرخ و قشنگ و ریزم / رو آب حباب می ریزم
پولک پولک دارم من / بال های باز دارم من
دریا رو دوست دارم من / سرما نمی خورم من
خونه دارم تو دریا / سوار میشم رو موجا
میچرخم و میرقصم / ماهی قرمز هستم

آرزوی رفتن به شهر اسباب بازی ها

شهر اسباب بازی ها کتاب سرزمین آرزوها
آرزوی شهر اسباب بازی ها در کتاب اختصاصی سرزمین آرزوها

پارسا به فرشته مهربون گفت:
دایی علی، من رو خیلی دوست داره چون یه قطار برام خریده که هم صوت میزنه و هم حرکت می کنه، اما من نمی تونم سوارش بشم، یه روز به دایی علی گفتم: یعنی میشه منم کوچیک بشم، برم به شهر بازی؟ شهری که توش پر باشه یه دنیا اسباب بازی؟

فرشته مهربون صدای پارسا رو شنید و آرزوی اون رو برآورده کرد،
پارسا کوچیک شد و رفت تو شهر اسباب بازی هاش …

یه سرزمین بازی / یه دنیا اسباب بازی
بریم قطار سوار شیم / هر بازی رو بلد شیم
بریم لب پنجره / فوت کنیم به فرفره
یه عالمه بادکنک / رفتند بالا، وای کمک
خرسی کوچیک من / سوار بالن شده
خرسی بیا پیش من / دلم واست تنگ شده
خرگوشه شیطون بلا / ماشین کوکی داره
ماشین کوکی اون / فرمون و دنده داره
جاتون خالی بچه ها / تو دنیای بازی ها
خوشحال و شاد می مونیم / با هم آواز می خونیم

آرزوی عروسک سخنگو داشتن

آرزوی عروسک در کتاب سرزمین آرزوها
آرزوی عروسک در داستان اختصاصی سرزمین آرزوها

پارسا به فرشته مهربون گفت:
عروسک نازی دارم که اونو خیلی دوست دارم، عمه لیلا برام
خریده، کسی مثل اون ندیده؟ ناز می کنم موهاشو، روی پاهام می ذارم،
قصه براش می خونم، وقتی باهاش حرف میزنم، نمی شنوم صداشو،
بهم نگاه نمی کنه، ببینم خنده هاشو، دلم می خواد ببینم
که داره حرف میزنه، قصه های کتاب رو، با من ورق میزنه

با کمک فرشته مهربون
عروسک پارسا شروع به حرف زدن کرد و گفت:
عروسکای نازیم / قصه رو ما می سازیم
عروسکا دوست دارن / همیشه خندون باشن
دوست ندارن که گاهی / غمگین و گریون باشن
ای پارسای ناز من / بیا بشین پیش من
دوستای خوبی هستیم / همیشه با هم هستیم

آرزوی سرخوردن روی رنگین کمان

آرزوی رنگین کمان در کتاب اختصاصی سرزمین آرزوها
آرزوی رنگین کمان در داستان اختصاصی سرزمین آرزوها

پارسا به فرشته مهربون گفت:
یه روز خاله فاطمه من رو صدا کرد و گفت پارسا بیا اینجا عزیزم الان توی آسمون می تونی یه رنگین کمون خیلی زیبا رو ببینی. چه رنگین کمون قشنگی بود کاشکی می شد با خاله فاطمه از روی اون بالا بریم و سر بخوریم، بازی کنیم، شادی و خوشحالی کنیم …

فرشته مهربون دست پارسا رو گرفت و با هم رفتن پیش رنگین کمون،
سر می خوردن و شعر می خوندن:

این چیه که نشسته / کنار ابر خسته
بهم میخورن ابرا / یهو میاد یک صدا
گروم گروم رعد و باد / شرشره بارون میاد
خورشید و ابر و بارون / میسازه رنگین کمون
با مهربونی اومد / یه سرسره درست کرد
برای لبخندشون / این خورشید مهربون
هفت رنگ این سرسره / بپا که یادت نره
قرمز و سبز و نیلی / آبی و زرد ، نارنجی
بنفش نشه فراموش / بچه ی خوب و باهوش

آرزوی پرنده شدن

آرزوی پرنده از کتاب سرزمین آرزوها پویاشو
آرزوی پرنده در داستان اختصاصی سرزمین آرزوها

پارسا به فرشته مهربون گفت:
خاله نجمه خیلی پرنده ها رو دوست داره، هر روز برای اون ها دونه می ریزه تا بخورن، سیر بشن و برن به آشیونه شون … منم هر روز صبح زود که از خواب پا می شم، پنجره اتاقم رو باز می کنم و مثل خاله نجمه برای پرنده های توی باغچه دونه می ریزم.
فرشته مهربون من خیلی دوست دارم با پرنده ها پرواز کنم برم به آسمون ها تا برسم به ابرها.

فرشته مهربون صدای پارسا رو شنید و کاری کرد که پارسا پرنده بشه،
پر بزنه تو آسمون و شعر و آواز بخونه …

بال هامو من باز می کنم / با شادی پرواز می کنم
پر میکشم تو آسمون/ می رم روی رنگین کمون
بالا بالا بالا میرم / تا نزدیک ابرا میرم
جنگل و دریا می بینم / رو شاخه ها من می شینم
ستاره ها را می شمرم / نم نم بارون می خورم
یه دسته از پرنده ها / دارن میان نزدیک ما
خوشحال و شاد و خندونن / یک صدا آواز می خونن

آرزوی رفتن به دنیای قصه ها

آرزوی کتاب و قصه در کتاب سرزمین آرزوها
آرزوی دنیای قصه ها در داستان اختصاصی سرزمین آرزوها

پارسا به فرشته مهربون گفت:
من یک کتابخونه قشنگ توی اتاقم دارم که پر از کتابه، خاله مریم
همیشه از روی اون کتاب ها برای من قصه می خونه تا وقتی که بزرگ می شم همه چیز رو بدونم،
خاله مریم همیشه میگه هر کی کتاب بخونه، بزرگ و دانا میشه،
فرشته مهربون میشه بریم یه جایی قصه باشه فراوون؟


فرشته مهربون آرزوی پارسا را برآورده کرد و اون رو با خودش برد به
شهر قصه ها … پارسا شروع کرد به شعر خوندن:
چند تا کتاب قصه / دورو برم نشسته
با جلد رنگی پنگی / تو گنجه دسته دسته
کاش تو اتاق من بود / کتابا مال من بود
شبا کتاب می خونم / خوابم میاد زوده زود
وقتی کتاب می خونم / چیزهای خوب می دونم
من همیشه با کتاب / یه دوست خوب می مونم
کتابا مهربونن / همه شاد و خندونن
توی شهر قصه ها / با هم آواز می خونن
هر کی کتاب می خونه / اینو باید بدونه
کتاب برای همه / یه دوست مهربونه

آرزوی رفتن به شهر آبنبات ها

آرزوی آب نبات کتاب سرزمین آرزوها
آرزوی آب نبات در داستان اختصاصی سرزمین آرزوها

پارسا به فرشته مهربون گفت: مامان جون برای من یه جعبه جادویی خریده که آب نباتای خوشمزه توش هست، ای کاش مامان جون همیشه باشه، تا توی جعبه ی من، هیچ وقت خالی نباشه، کاشکی تو خونه ی ما یا توی باغچه ی ما، درخت آب نبات بود که هر موقع می خواستم آب نباتی می چیدم.

فرشته مهربون گفت: پارسا آبنباتات رو بردار و میون باغچه بکار، روی اونو خاک بریز، کمی براش آب بریز، خورشید بهش بتابه، بزرگ بشه، درخت شه، درخت آبنبات شه …
پارسا خوشحال شد و گفت:

دونه را من می کارم / خاک روی اون می ذارم
آبش میدم وقت به وقت / تا که بشه یک درخت
وقتی که میوه میده / آب نباتام رسیده
آب نبات خوشمزه / شیرین و خیلی تازه
هم خوب و هم شیرینه / مزش به دل میشینه

آرزوی رفتن به شهر بستنی ها

آرزوی بستنی در کتاب اختصاصی سرزمین آرزوها
آرزوی بستنی در داستان اختصاصی سرزمین آرزوها

پارسا به فرشته مهربون گفت: تو یک روز آفتابی که خورشید خانم توی آسمون می تابید خاله فریده من رو به پارک برد. هوا خیلی گرم بود، دلم می خواست خنک بشم، به خاله فریده گفتم که من بستنی می خوام، بستنی های رنگی هر کدومش یه طعمی، شیری و توت فرنگی
دلم میخواد یه شهری، پر از بستنی باشه
هی بخوریم بستنی، کاشکی همیشه باشه
فرشته مهربون آرزوی پارسا را برآورده کرد و با هم رفتن به شهر بستنی ها ….
بستنی های رنگی / هر میوه ای یه رنگی
نارنجی پرتقالی / صورتی توت فرنگی
آخ که چقدر قشنگه / هر میوه ای یه رنگه
سبز که باشه طالبی / کاکائوییش قهوه ای
عالیه و خوشمزه / تو گرما میده مزه
بستنیه بامزه / از شیر گاوه تازه
درست میشه نوش جون / بخور که آب نشه اون

آرزوی رفتن پیش ستاره ها

آرزوی ستاره
آرزوی ستاره در کتاب اختصاصی سرزمین آرزوها

پارسا به فرشته مهربان گفت:
عزیزجون میگه، شب که می شه ستاره ها، چراغ آسمون می شن، دور و بر ماه می‌شینن، هم دل و هم زبون می‌شن، منم به عزیزجون گفتم ای کاش منم یه ستاره بودم، توی شب مثل یک چراغ می درخشیدم.

فرشته مهربون که صدای پارسا رو شنید گفت: پارسا آرزوت برآورده شد، تو الان یه ستاره شدی تو آسمون … پارسا که این رو شنید خوش حال و شاد و خندون شروع کرد به شعر خوندن:

آروم آروم می‌ باره / از آسمون ستاره
ستاره ی بانمک / انگار که داره چشمک
میزنه و می خنده / چشماشو هی می بنده
شدم شدم ستاره / وای که چه نوری داره
چه آسمون صافی / ستاره های نازی
شبا که ماه بیداره / چقدر ستاره داره
هزار هزار ستاره / نوره شبو میاره

صفحه پایانی داستان سرزمین آرزوها

صفحه پایانی
صفحه آخر داستان اختصاصی سرزمین آرزوها

صبح شد و خورشید خانوم طلوع کرد. پارسا هم از خواب ناز بیدار شد و یادش اومد که دیشب به کمک یه فرشته مهربون همه آرزوهاش براورده شده بود اما متوجه شد که همه اون آرزوها توی خواب بوده …

پارسا جان قصه من …
اول یه آرزو کن دوم براش تلاش کن
بدون خدا با تو هست زودباش فقط صداش کن
خدای آسمون ها آرزوتو میدونه
جواب میده خیلی زود خدا که مهربونه
وقتی کارا سخت میشه باید قویتر باشی
با صبر و کار و تلاش از همه بهتر باشی
بچه خوب می دونه تنبل همیشه خوابه
اگه زیاد بخوابی خونه ات به روی آبه
بخند و شادتر باش از تنبلی به دور باش

حتماً این کتاب قصه اختصاصی زیبا رو برای فرزند دلبندتون بخونید و اگه دوست داشتید نسخه اختصاصی و چاپی اون رو از اینجا سفارش بدین

پشت جلد کتاب سرزمین آرزوها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا